سیزدهم فروردین دوهزار و سیصد و شصت و پنج
صدای قهقهه ها چون تگرگ میبارد
در این سرای پر از درد و خسته از هجران
و قلب زخمی من، بی پناه و در حرمان، غروب می آید
به من بگو که چگونه خدای می آید
و شادی و طرب و عشق و شور می آید
همیشه دلتنگم، خدا نمی آید، کسی نمی آید
دلم پر اندوه است و چشم های من آکنده از غم باران
ببین که دستهای پر از خواهشم تهی برگشت
ز من همه خواهش، ز دیگران انکار
خدا که میداند، دلم پر از هوای طرب، شادی و گل و عطر است
به کام خسته من میدمد مسیح دمی؟
شکسته قلب مرا میزند کسی پیوند؟
مسیح میآید، امید آمدنش سالهاست که در دل ماست
و من هراسانم که بی حضور دم گرم او روم در خاک.